سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام قلم آنچه که خداوند به آن به خاطر نوشتن سوگند خورده است 

حرفی نیست ... چون خبری نیست پس با چند نمای بسته تمام می کنم 

 نمای پیش: عید نزدیکه ... ریگی رو گرفتن ... سپندارمذ گذشت ... همین اینا تبریک داره

نمای اول: جشن تولد نجوا نزدیکه ولی همه ازش فراریند ... چی کار کرده این نجوا   

نمای دوم: جنبش نرم تشکیل شده ولی مارو دعوت نکردن جالبه ... شاید به خاطر دور قبل باشه  

هر چند دور قبلم دعوتم نکردن و خودم رفت ... شاید باز این کارو کنم  

نمای سوم : یکی می گه این پرواز نمی تونه برای تو طلوع باشه ... ما هم گفتم ما که رفتیم باقیش با خواست خدا و بنده خدا

(موسسه الزهرا اگه طلوع نبود حداقل تلاش برای پریدن بود ) 

نمای چهارم: دلم یه دل سیر فکر کردن می خواد به چی ... به هر چیزی که شما فکر نمی کنید...

نمای پنجم: بنده خدا حاجی فرزاد ... آدم رو یاد دورانی از زندگی خودم می اندازه ....  

نمای ششم : مدرس رو با تاکسی اومدم جالبه خیلی چیزا عوض شده بود که من ندیدم ... هر روز با وسلیه شخصی می اومدم 

نمای اخر : شاید مسافر شهر خاک و خاکستر نشم امسال ... ولی باز خود خاک می دونست که تمام سعیم رو کردم ... 

راستی دارم کارای دهخو رو می خونم شاید چند تا متن مثل او براتون نوشتم ...  

یاعلی


+ نوشته شده در  پنج شنبه 88/12/6ساعت  10:53 صبح  توسط komail  |  نظر