سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم ربالحکیم
صدای حاج صادق تو ذهنمه ... دلم تا چند یارب خسته باشد ... در لطف تو تاکی بسته باشد بیا باز امشب ای دل در بکوبیم بیا این بار محکم تر بکوبیم مکوب ای دل به سختی دست بر دست در این قصر بلور آخر کسی هست... نزدیکترین جای که به خدا بلد بودم اینجاست این جا که نشستم کرم طهماسبی روبهرومه ناصر بیابانی پشت سرم دست راستم ابراهیم همت پناه اون دور دورا اقای نجاتی مثل همیشه می خنده برادرهای یوسفی هم منتظرند شاید سری بهشون بزنم ؛ اینجا که نشستم بغض کردن و بغض شکستن تعرف نمی خواد اینجا می شه تمام مردانگیتو در بیاری و یه دل سیر گریه کنی کسی هم بهت کاری نداره ... بی خیال حیا و عرف ووو حرف مردم ... بگو بشکفت بغض پنهان من ...
اینجا الان که نشستم خلوته نه این که کسی نباشه حداقل شلوغتر از شبهاست ولی خلوته راحت می شه لباس که تو مردم می پوشی رو در بیاری خودتو از هرچی نام واسم ورنگه خلاص کنی
دلم برا خدای تنگ شده که راحت تو چشمام می شینه
یه مدت خدا کل رو کم کنی انداخته که میتونه آدم راو تنها تنها کنه فکر می کنم باز میخواد ثابت کنه فقط خودش برام کافیه خودش برای تمام تنهایم کافیه خودش برای تمام بغض هام و خودش برای تمام نداشته هام ... اینجا کسی نمی خنده اگه مردی گریه کنه اینجا میشه سر به حلقوم چاه ببری یا سر به نخل تکیه بدی رو زار زار گریه کنی اینجا کسی گیر نمی چرا گریه می کنی ... راستی چرا کسی نمی پرسه مشکلم چیه ؟!
این قسمت قدیمی یه جورای صفاش بیشتره این آینه شمدون ها این سرمه دون ها لبخنه گرمشون و قامتی که راست ایستاده و اینکه راحت میشه توشون گم شد اینجا صمیمتش بیشتره چون راحت خودت رو می تونی قاطی کنی توشون ... تو این عصر جمعه قالب کنی به مفهوم انتظار خیلی احت میشه
راستی بغض من برا عصر جمعه است یا ... خدایا معرفت به خرج بده تنهام نزا به همین جا قسمت می دم اینقدر با من تای تای نکن خدایا خودت می دونی که منم و خودت ... خدایا چرا حال می گیری تو که می دونی کمیل هیچی و هیچ کس جز خودت نداره هر چی داشتم گرفتی که بدونی راحت می گیری یا ثابت کنی هیچی نمی مونه جز خودت ... گرفتی که ثابت کنی خیلی تنهام قبول .. بابا ... معرفت ... کم اوردم یه کمکی ...


+ نوشته شده در  شنبه 89/4/5ساعت  2:50 عصر  توسط komail  |  نظر