سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا صامع کل نجوا ...


«در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد
و میتراشد.
    این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند
و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر
هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط
شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس
که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد
میافزاید.»

این
زخم ها زخم های دانستن است زخم های دانستن و مجبور به نگفتن حرف هایم از
جنس همیشه نیست زخم زبان  نیست نقد هم نیست حرفهای یک خبرنگار خسته است ...
روزی
که محمود احمدی نژاد رئیس جمهور محبوب مردم ایران شد و با غلبه بر هاشمی
استوره سیاست ایران پای به عرصه دولت نهاد را فراموش نمی کنم روزگاری که
سیاست های اشتباه او همچون تغییر ساعت رسمی کشور آنقدر مشخص بود که سریعا
خودش آن را اصلاح کرد یا حکایت کرسنت و ان قرارداد که هیچ گاه نگفت چه بود
چه گذشت ... آن زمان در یکی از نشریات وابسته به ما چند سئوال از این رئیس
جمهور محبوب و انقلابی شد ... سئوالاتی که به قول بردار بزرگوارم هنوز هم
دامنه پرسیدنش دست از ما دامن ما بر نداشته است... آن زمان که ما سه سئوال
ساده از آقای رئیس جمهور پرسیدیم آنقدر صحبت ما را توهین خواندن حتی از
چند مسئول لفظ توهین به مقدسات را شنیدم ...
گذشت و من همان
وقت گفتم که کشیدن خط قرمز به دور چنین افرادی درست نیست و یک جای کار
دستان می دهد ولی هیچ کس اجازه نقد از ایشان را نداشت ... اصلا اجازه
نداشت چیزی در مورد صحبت های ایشان بگوید و این شد که 13 میلیون بر ایشان
براشتفند (این عدد را که قبول دارید خودتان اعلام کردید) در یک انتخابات
احساسی که من در نشریات مکرر و وبلاگ ها بارها بر احساسی بودنش تاکید
کردم  چون هم قشر پیروز و هم قشر غیر پیروز (در انتخابات کسی شکست نمیخورد
چون مهم انتخاب کردن است نه انتخاب شدن) بر پایه احساسات وارد عمل شدن و
به یقین آن توده ده میلیونی که در انتخابات (ازهر جناحی) حاکم نبود باید
احساسات ضربه خورده خود را جبران کند و این شد که جنبش اغتشاش سبز رنگ
گرفت ... نمی دانم از این پس چه میشود ولی آنچه که انتظارش را دارم عدم
اجازه پرسیدن و سئوال کردن ازجناب آقای احمدی نژاد را  همچنان باقی گذاشته
اند  سئوال از کسی که خود را پشت رهبر پنهان کرده  (ذوب در ولایت گشته) و
به خاطر همین تمام نقدها و سئوالها و توهین های که به ایشان وارد میشود به
مردی تنها پیری زحمت کش و پدری مهربان میخورد که نمی خواهد در ایران
اسلامی هیچ جناحی سرخورده شود و این است که من شرمنده ایشان می شود شرمنده
سپیدی مویش شرمنده رفتارش ای کاش ذوب شدگان در ایشان نیز اندکی چنین به
فکر خجالتی می رسیدند
سرآنجام جنبش سبز که مشخص است
سرآنجام فریاد و سئوال و نقد چه خواهد شد زین پس ؟؟؟

این بخش خصوصی است و مربوط به دوستانی که در مورد ما می نویسند ...


و اما در مورد صحبت های دوستان که ابراز محبت کرده اند


در مورد صحبت های که از کینه بر می آید یا بازی بچه گانه است کاری ندارم ولی در پاسخ بزرگوارانی که به ما لطف دارند ...

در مورد تعداد و تکثر وبلاگ ها کاری ندارم و اتفاقا خوشحال نیز هستم که
آنان که می نویسند بسیار هستند ولی آنچه که در این وادی دارای حرمت است
قلم است نه کپی کردن پس اگر وقت گذاشته و نوشته اید حرمت دارد حال برای هر
چه قلم زده باشید ولی اگر فقط وقت خود را به کپی کردن تلف کرده باشید و در
پایان مسابقه ای طراحی کنید و به کسی که بیشتر از همه کپی کرده عنوان
برنده اصداق کنید و او را موفق بخوانید نه برای من بلکه برای همه خنده دار
است ... بودن در فضای مجازی هم تنها زمانی دارای حرمت است که وقت به
مطالعه گذاشته باشید به کنجکاوی به شنیدن صداهای متفاوت همیشه آنکه بسیار
فریاد زده دانا تر نیست گاهی شنیدن هم لازم است

عزیزان در مورد آن فضای کاری خدمت شما عرض می کنم اگر روزی بخواهم آنچه
را که می دانم و شما نمی دانید را بازگو کنم  حتما از نامی که بر آن مکان
گذاشته اند خجالت می کشید از شایعه های که برای هر کسی (فرقی نمی کند
دانشجو یا مسئول) می سازند از ترویج شایعه فساد مالی برای آقای ... شایعه
فساد اخلاقی  برای ... مکرر هم شاهد این شایعه های بی پایه و اساس بوده ام
و هر بار که میشنوم خنده ام می گیرد ... زخم ها بسیار است که اگر روزی سر باز کنند فریاد خواهند زد که چه گذشته بر ما ...

حال با دلسوزی تمام به دور از آنکه از سابقه و تجربیات خودم چیزی بگویم
برای شما ، نصیحت می کنم و شما هم با همان شور جوانی که در مقابل هر
نصیحتی قرار می گیرد فریاد تضاد و استقلال می زنید شما خوشحال که در مقابل
یک مرد خسته قرار گرفته اید و من غمگین که شاید شمارا قبل از آنکه به
اتفاقی دچار شوید نمی توانم آگاه کنم ... شما شاد که جواب مرا می دهید و
من ناراحت که چرا مرا قبل از انکه روبروی خود ببینید در کنار خود نمی
بینید و یا پشتیبان خود ... البته خیلی ازدوستان نزدیک من در آن فضای کاری
این را نمی خواهند دوستانی که شما آنهارا نمی بینید و من حضور انها را
احساس میکنم ... دوستانی که فهمیدن برایشان تلخ است مسموم است آگاهی را
تمسخر میکنند به انزوا می کشانند فضارا گلآلود می کنند که نفهمید چه می
گذرد و از چه کسی زخم میخورید

وقتی از نان می گویم .. آنچه است که شمارا مجبور به نوشتن
میکند اگر حقیقت است که شمارا مجبوربه نوشتن می کند حتی اگر این حقیقت
تنها به ذهن شما درست باشد قابل احترام است ولی اگر نوشتن برای خالی نبودن
است برای نوشتن است برای گزارش ارائه دادن است آنوقت نان هم معنایش فرق می
کند خوشبختانه هیچ کدام از وبلاگ های من در هیچ سرویسی در لیست گزارشها و
وبلاگ های ثبت شده دوستان نیست ... و این مایه خوشحالی من است که من
همچنان برای خودم میینویسم از دلسوزی می نویسم از پشت عینک ته استکانی
پیرمردی که چشمش از بس رنج های متفاوت دیده از پس گریسته عینک برچشم زده
عینکی ته استکانی با قاپی کهنه ... نه برای دکور ... فقط برای اینکه چشمش
چاقوی که میوه را پوست میکند از چاقوی بزرگ آشپزخانه سوا کند ...

ولی ای عزیزان ...


بدانید دانشجو بودن یعنی آگاهی ... و آگاهی همیشه دفاع کورکورانه نیست
، دفاع از اشخاص نیست دفاع از ارزش هاست ... نهادینه کردن ارزشهاست ...
تلاش برای ارزشهاست

بدانید دانشجو بازیچه نمی شود (جیره خور نمیشود) دانشجو آزادانه فکر می
کند آزادانه می خواند و آزاد بیان می کند آنچه را که در ذهنش می گذرد ...


بدانید  اگر من را این بنده حقیر را زمین بزنید هیچ چیز نمی گیرد چون
من زمین خورده ام قبل از طلوع شما ما غروب کرده ایم ... ولی اگر شما زمین
خورید اگر هزاران نفر بخندند من آن کسی هستم که افسوس میخورم
+ نوشته شده در  جمعه 88/10/18ساعت  6:19 صبح  توسط komail  |  نظر