بسم الله
کفش هایم را که بکنم دیگر دلم را از این زمین خاکی خواهم کند انگاه تازه تنم تازه بوی خاک را خواهد گرفت انگاه تازه معنای رفتن یا ماندن را خواهم فهمید کفشهایم را که بکنم تازه خواهم فهمید تازه را از گل باید جست نه از گلاب دستهایم را که باز کنم شاید هیچ در دستانم باشد هیج شاید منعای خودم را گم کرده باشم ولی معنای که یافته ام را دوست خواهم داشت
دستهایم را که بگشایم اواز طبیعت را در دل بادها احساس خواهم کرد و انگاه اگر چشمانم را ببندم شاید سرزمین سرخم را به خاطر بیاورم باید به دستانم رنگی تازه ببخشم اجازه دهید اجازه دهید من دیر رسیده ام قطار عشق سالهاست که زمین را ترک کرده است خدایا گناه من چیست که تمام تنم باید بوی خاک دهد ...
پدرم نان را بوی نرگس به دهانم می نهاد
مادرم عطر یاس را در ذهنم می گاشت
و من دیوانه وار به دنبال نشانی از سرزمینی که از ان معنا گرفته ام بیاید باز کفشایمان را بکنیم بیاید باز وضوی از ایمان سازیم انگاه دو رکعت عشق به نیت
راستی نیت ما در این سرزمین چیست مگر ما نیامده ایم در این مدرسه بیاموزیم اموزش دهیم و در خاطرها بمانیم مگر مارا با تازه گی عطری نیافریده اند
در به در می گردیم که هیچ بودن را از هیچ ها بیاموزیم زندگی ما پر از نیستی است به رنگ بودن بودن در کنار معنا اصلا خود معنا بودن معنا عشق معنای حقیقت معنای شهادت ..../
+
نوشته شده در سه شنبه 89/6/16ساعت 4:0 صبح توسط komail
|
نظر