سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://i19.tinypic.com/4pazxoz.gif

چِشِم دیشو بَرَی دل،اشک می رِخت

اَزور درد، پِل پِل اشک می رِخت

اَداغِ ئی دلِ بدبخت و سادَه م

که ایطُو هَشتَنِش گِل، اشک می رخت

تقدیم به تمام کسانی که .....

……............امضا: خبرنگار....................


+ نوشته شده در  پنج شنبه 88/10/24ساعت  5:49 صبح  توسط komail  |  نظر

به نام قلم آنچه که خداوند به حرمت نوشتن به آن سوگند خورده است


پیش مقدمه : آنقدر قایم باشک با نظراتم در چند هفته گذشته در
وبلاگ های متفاوت دیده ام که خنده ام می گیرد ... دوستانی جوان با شور و
شوق جوانی (آنگونه که از آنها خواسته اند به نقد مینشینند) زیبا  نوشته
اند و زیبا انعکاس داده اند لکن مهم درک و مطالعه آنهاست برای من نه تنفر
آنها نه شور جوانی می دانم برداشت های آنها آنقدر بی منطق است از ماهواره
ها نیز پیشی می گیرند و یا گاهی از جای دیگر خسته هستند و دوست دارند با
ما تلافی کنند ولی همچنان می دانم که احساسات که فروکش کند منطق به
احساسشان می خندد

می دانم موج سبز هم به زودی آرام خواهد شد جریان ضد موج سبز هم ...


مقدمه:چند بار دیدگاه هایم را بیان کرده ام باز هم تکرار میکنم
ولی اینبار به صورت سئوال و دوست دارم آنان که منصفانه پاسخ می دهند مرا
متقاعد کنند  من به راستی به دنبال پاسخ هستم نه فقط شبهه افکنی و سیاه
نمای پاسختان منطقی بود بر دیده منت


1. چرا پس از انتخابات خرداد ماه حکومت مسوی بر جریانی که به راه
انداخته بود بیشتر از چند ماه دوام نیاورد و چه دلیلی باعث شده است که
امروز تنها بعد از رخداد حوادث گاها شوم و حتی افتضاح تنها به صدور بیانیه
اکتفا کند

2. به راستی هادی جریان عاشورا چه کسی بود؟

3.نرخ تورم سرانجام چقدر شد و چرا ؟

4.مفسدین اقتصادی یک هیاهوی انتخاباتی بود یا شور و غرور یک سناتور که
بعد از چندی خاموش شد؟ شنیده ام که بحث دانه درشت ها دوباره به ویترین
دولت و قوه قضایه برگشته است دفعه قبل این بحث به کجا کشید؟

5. تهمت زدن بی دلیل و مدرک چرا توسط سناتور اول مملکت ما مد شده است ؟
و چرا ما نمی توانیم همچون کشورهای شرق لائیک در کشور اسلامی خود شاهد
مجازات عادلانه مفسدین باشیم ؟

6. چرا طرفداران دولت هر نقدی را به شخص رئیس جمهور با پیوند به ولایت
و یا نقل قول از ولایت پاسخ می دهند آیا این پنهان کردن ایشان در پشت مقام
معظم رهبری و انتصاب اشتباهات او به ایشان نیست ؟

7.چرا نیروهای نظامی بخصوص سپاه از دولت نهم و دهم به این شکل حمایت
میکند  سپاهیان پاسدار ولایت هستند یا جیره خور دولت ؟ (قابل توجه دوستانی
که شور و شوق ماهوراه به هیجان می کشاند دخالت نیروهای نظامی در امر سیاست
خلاف قانون و امر رهبری و امام بزرگوار است)

8. برنامه چهارم را چه کسی بررسی میکند ؟چند درصد از این برنامه عملیاتی شد؟ برنامه پنجم را چه؟

9. از چشم انداز 20 ساله چقدر فاصله داریم ؟ چرا ؟ کاری به دولت های قبل ندارم دولت نهم و دهم چه کرده اند؟

10 چرا سیاست همه فضای غیر مربوط به آن را اشغال کرده است ؟ چرا ورزش
ما مطبوعات ما دانشگاه ما و... اینقدر سیاسی شده اند آیا حضور سیاست در
این بحث ها لازم است ؟


+ نوشته شده در  سه شنبه 88/10/22ساعت  3:36 صبح  توسط komail  |  نظر
چهارشنبه / اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی/ همان اتوبوسی بود که پدرم را
برد جبهه/ پلاک اتوبوس / ایران 11 نبود/ نه از آن قدیمی‌ها بود/ نه از این
لیزری‌ها
پلاک اتوبوس «BB-C068028H» بود/ و پلاک پدرم در جبهه«AK-S022-91H» / من با
همین اتوبوس / رفتم راهی سرزمین نور شدم و / بوسه زدم بر خاک کرخه نور/
امسال عید / باز هم با همین اتوبوس می‌خواهم بروم جنوب
من هنوز هم سوار هوندا 125 پدرم می‌شوم / پدرم روی همین موتور/ موتور
ضدانقلاب را در همین خیابان‌های تهران پایین آورد/ 200 کلاهک هسته‌ای
اسرائیل/ حریف هوندا 125 پدر من نشده‌اند!/ پدر من/ روی همین موتور/ به
شهادت رسید ولی/ اجازه نداد که آبادان «عبادان» شود/ و خرمشهر «المحمره»/
زیر لاستیک هوندا 125 پدر من/ هنوز هم دارد استخوان‌های آمریکا خرد
می‌شود/ امروز هم فتنه‌گران / از صدای هوندا 125 «بابااکبر»/ بیشتر از
هیبت ماشین‌های ضدشورش نیروی انتظامی می‌ترسند.
چهارشنبه/ اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی/ ضدگلوله نبود/ لاستیکش عاج
نداشت/ تاج و تخت نداشت / شیشه‌هایش دودی نبود/ دنده‌اش خوب جا نمی‌رفت/
فرمانش هیدرولیک نبود/ سقفش یکی- دو تا سوراخ داشت/ BMW نبود که سقف متحرک
داشته باشد
راننده‌اش کت و شلواری نبود/ پیراهن مشکی‌اش وصله داشت/ کاپشنش را از
«تاناکورا» خریده بود/ که قبلا «ادواردو آنیلی» آن را پوشیده بود/
برلوسکنی کت شلوار می‌پوشد / آنجلا مارکل کت دامن/ سارکوزی یک وقت‌هایی
لخت می‌گردد/ و من به کوری چشم «Frence 24» / اعتراف می‌کنم/ و افتخار
می‌کنم که حکومت به ما ساندیس داد
و من چون روزه بودم / «نی» اش را نگه داشتم/ تا در روضه علی‌اصغر / در آن
بدمم/ بشنو از نی / من نی‌ام را/ درون ساندیس نکردم/ فرو کردم در چشم
رئیس‌جمهور آمریکا / و انتقام حرمله را گرفتم/ ساندیس من آب سیب بود/ دادم
به رباب تا طفل6‌ماهه‌اش را سیراب کند/ به کوری چشم ضدانقلاب/ رئیس‌جمهور
آمریکا با ما نیست/ او با ما نیست/ با سران فتنه است/ با آن بی‌سواد/ که
مردم گفتند عامل دست موساد
خانم کلینتون! ساندیس‌های جمهوری اسلامی الکل ندارد/ که 100 دلار آب
بخورد/ از شیر مادر حلال‌تر است/ 150 تومان است که مش رجب/ 10 تایش را
می‌فروشد هزار تومان
سران فتنه/ کوکاکولا می‌خورند که گازش/ اشک‌آور است/ و اشک کودکان فلسطینی
را درمی‌آورد/ نتانیاهو با سران فتنه است/ فتحی شقاقی شهید با ما/ علی
عبدالله صالح با سران فتنه است/ حسن نصرالله با ماست/ چشم اسرائیل کور/
حکومت به ما تی‌تاپ هم داد/ من روزه‌ام را با همین تی‌تاپ باز کردم/ خاک
بر سر شما/ که به جای گوشت «بزغاله گوساله»/ گوشت خوک را می‌خورید/
دانشمندان می‌گویند/ گوشت خوک، آدم را خرف می‌کند
بنازم انقلاب اسلامی را/ که با ساندیس و تی‌تاپ و هوندا 521 و اتوبوس/
دهن‌کجی کرده به تمام دنیای غرب/ آمریکا حریف ساندیس ما نمی‌شود/ برادر
کوچک من/ ساندیس خود را که خورد/ آن را باد کرد و ترکاند جلوی چشم عکس
نتانیاهو/ و مردک 2 متری عقب رفت/ من یک ساندیس جمهوری اسلامی را/ با کل
دنیای آمریکا و اسرائیل عوض نمی‌کنم/ من حتی اگر/ به عشق خوردن فلافل،
بروم «حاج منصور»/ شرف دارد که به عشق BBC / سر از لندن درآورم/ ساندیس
جمهوری اسلامی شراباً طهوراست/ آب زمزم است/ آب زمزم ما/ ساندیس‌های
جمهوری اسلامی‌اند/ نه چشمه‌ای که اختیارش دست سعودی‌های شیعه‌کش است.
چهارشنبه/ اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی/ تلویزیون نداشت/ نوار آهنگران
گذاشته بود/ و من در خیابان انقلاب/ دیدم دختران وطنم/ وقتی پرچم انگلیس
را آتش زدند/ دودش رفت در چشم آقازاده معروف
من دختر بن‌لادن را در سفارت عربستان ندیدم/ ولی در چهارراه استانبول/
دیدم آقازاده‌ای را که فقیر نبود اما/ کاسه گدایی دراز کرده بود/ جلوی در
سفارت روباه پیر/ من ادعا نمی‌کنم رهبرم «سید خراسانی» است اما/ در دجال
بودن شما شک ندارم/ و البته که ظهور نزدیک است
و امروز صبح/ یکی به من SMS داد که سران فتنه دررفته‌اند/ رفته‌اند شمال/
ویلای «احسان‌الله خان»!/ با ماشین ضدگلوله که ترمزش SBA دارد و/ همه چراغ
قرمز‌ها را رد می‌کند!/ به میرزاکوچک‌خان زنگ زدم/ که حواست به
وطن‌فروش‌ها باشد/ میرزا گفت/ دکتر حشمت/ نبض شیخ را گرفته/ چهارشنبه‌ای،
مردم را که دیده/ تبش بالا رفته/ آن یکی هم/ ساندیس بدنش کم شده! / به
میرزا گفتم/ این بار مواظب سرت باش/ اینها در سر سودای وطن‌فروشی دارند
وطن‌فروش/ خواننده‌ای است که حنجره‌اش را پنجره‌ای کرده به سوی غرب/
عالیجناب چهچه! «دود عود»‌ات بوی زغال سوخته می‌دهد/ برای این ملت/ قوم
طالوت/ حضرت داوود باید نغمه بخواند/ هان ای ابراهیم! / تبر بردار/
دیکتاتورهای مخملین / از دموکراسی بت ساخته‌اند/ علامت کوچک‌تر، بزرگ‌تر
سرشان نمی‌شود/ معلم کلاس اول من/ یاد داده بود که 24 از 13بزرگ‌تر است و
/ آرای باطله از رای شیخ! / معلم دینی من می‌گفت/ 13عدد نحسی نیست/ نحس /
کسانی هستند که به اسم خط امام / رای مردم را دزدیدند/ نحس کسی است که /
آشوبگر عاشورا را/ هوادار خود می‌داند / سال بعد اول ژانویه، دهم محرم
است/ محرم که بیاید حتی/ عید ارمنی‌ها هم عزا می‌شود / آن وقت هواداران
آقای نخست‌وزیر / سوت می‌زنند در عاشورا/ و به افتخار شمر/ که سر امام را
برید/ کف مرتب می‌زنند/ ای عیسی!/ بابانوئل سرش را در برف کرده و / «مروه
شربینی» را نمی‌بیند/ امسال مجله تایم/ بابانوئل را کرد مرد سال/ و نوبل
را دادند به بابانوئل/ حیف که عمر سعد/ هزار و چهارصد سال / زود به دنیا
آمد و الا «یونیسف»، یک تقدیری هم از او کرده بود / اینجا هم،‌ کسانی
بودند که عکسش را/ 6 ستونی کار کنند/ ستون دین من/ نماز یزید نیست/
آقازاده معاویه مست بود و / «انا‌لله و اناالیه راجعون» را نوشت
«انا الله و اناعلیه الراجعون»(!)/ ستون دین من/ آن نمازی است که
سیدالشهدا خواند/ در ظهر عاشورا/ و به‌ازای هر کلمه نماز/ یک تیر خورد/ و
الا ابن‌ملجم هم زیاد نماز می‌خواند/ اما قبله‌اش ولایت نبود/ قطام بود/
در نماز ابی‌عبدالله/ خم ابروی یار در یاد آمد و / در نماز ابن‌ملجم/ رژلب
دختر اغیار!
چهارشنبه/ اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی/ راننده‌اش کمربند نبسته بود/
جریمه شد20 هزار تومان/ 13 هزار تومانش البته به خاطر سیگار بود/
«وینستون» می‌کشید/ ریه‌اش آسیب می‌بیند ولی در عوض/ محصول آمریکایی را
آتش می‌زند/ چرا کسی آنهایی را که «بهمن» می‌کشند، جریمه نمی‌کند؟!/
مگر«22 بهمن» را که محصول امام بود پاره نکردند؟/ من کاری با قوه قضائیه
ندارم/ دلم برای محافظان سران فتنه می‌سوزد/ که به جای حفاظت از انقلاب/
مجبورند مراقب جان شیخ بی‌سواد باشند/ سربسته بگویم/ این سخت‌ترین کار
دنیاست/ شیعه علی بودن و محافظت از عثمان/ تا که این پیرهن/ دوباره شر
نشود.
چهارشنبه/ اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی/ به راننده‌اش مرخصی داده
بودند/ به من هم مرخصی دادند/ امتحان برادر کوچکم هم در مدرسه لغو شد/ هان
ای دشمن!/ از این پس قصه/ همین است/ ساندیس نظام‌مان را می‌خوریم/ از
مرخصی‌اش استفاده می‌کنیم/ سوار اتوبوس می‌شویم/ و در خیابان/ علیه شما
شعار می‌دهیم و / در برابرتان تمام قد می‌ایستیم/ ما همه‌مان حکومتی
هستیم/ من مستأجر نیستم/ خانه‌ام «بیت‌رهبری» است/ بیت رهبری/ خانه فقط
«سید‌علی» نیست/ کاشانه ما هم هست/ ناشیانه حرف نزنید/ ما به این آشیانه
ساده و صمیمی افتخار می‌کنیم/ تا وقتی حاکم، «علی» است/ راهپیمایی‌های ما/
همه حکومتی است.
چهارشنبه/ اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی/ راننده‌اش می‌گفت/ 22 بهمن/
نوشابه و ساندویچ هم می‌دهند/ ما/ 22 بهمن هم می‌آییم/ برای چنین ملتی/ که
جانش بر کف است/ جان باید داد/ جمهوری اسلامی به مردمش می‌رسد/ حرفی هست؟!/ ما با رهبرمان/ آنقدر «نداریم» که/ هر وقت اراده کنیم/ چفیه‌اش را می‌گیریم/ حرفی هست؟!/ آنقدر دوستش داریم که/ با یک اشاره‌اش/ نشانی خیابان انقلاب را می‌گیریم و می‌آییم/ ساندیس هم می‌خوریم/ حرفی هست؟! /سران
غرب/ به فکر مردمان خود باشند/ که اول سال نو/ از سرما یخ نزنند/ ما
اینجا/ رابطه‌مان با رهبرمان گرم گرم است/ خاک بر سرت سارکوزی/ به ما چه
که مردم فرانسه/ می‌خواهند/ سر به تن تو نباشد؟!/ نظام ما با ساندیس و نی
و تی‌تاب و هوندا 125/ همه حیثیت «همه ابرقدرت‌های دیگر+1+5» را به بازی
گرفته/ ما تا ساندیس داریم بمب هسته‌ای می‌خواهیم چه کار؟/ حالا دیدی که
ما چرا/ انرژی هسته‌ای را/ برای مصارف صلح‌آمیز می‌خواهیم؟!/ شما هر وقت/
نی ساندیس نظام ما را حریف شدید/ آن زمان حرفی نیست/ ما هم می‌رویم سراغ
نیزه.
راستی!/ یادم رفت بگویم/ برای این دل‌نوشته که تقدیمش می‌کنم به مولایم خامنه‌ای،/ 2 تا ساندیس گرفتم/ یک تی‌تاب/ حرفی هست؟!

حسین قدیانی

+ نوشته شده در  شنبه 88/10/19ساعت  4:4 صبح  توسط komail  |  نظر
یا صامع کل نجوا ...


«در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد
و میتراشد.
    این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند
و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر
هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط
شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس
که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد
میافزاید.»

این
زخم ها زخم های دانستن است زخم های دانستن و مجبور به نگفتن حرف هایم از
جنس همیشه نیست زخم زبان  نیست نقد هم نیست حرفهای یک خبرنگار خسته است ...
روزی
که محمود احمدی نژاد رئیس جمهور محبوب مردم ایران شد و با غلبه بر هاشمی
استوره سیاست ایران پای به عرصه دولت نهاد را فراموش نمی کنم روزگاری که
سیاست های اشتباه او همچون تغییر ساعت رسمی کشور آنقدر مشخص بود که سریعا
خودش آن را اصلاح کرد یا حکایت کرسنت و ان قرارداد که هیچ گاه نگفت چه بود
چه گذشت ... آن زمان در یکی از نشریات وابسته به ما چند سئوال از این رئیس
جمهور محبوب و انقلابی شد ... سئوالاتی که به قول بردار بزرگوارم هنوز هم
دامنه پرسیدنش دست از ما دامن ما بر نداشته است... آن زمان که ما سه سئوال
ساده از آقای رئیس جمهور پرسیدیم آنقدر صحبت ما را توهین خواندن حتی از
چند مسئول لفظ توهین به مقدسات را شنیدم ...
گذشت و من همان
وقت گفتم که کشیدن خط قرمز به دور چنین افرادی درست نیست و یک جای کار
دستان می دهد ولی هیچ کس اجازه نقد از ایشان را نداشت ... اصلا اجازه
نداشت چیزی در مورد صحبت های ایشان بگوید و این شد که 13 میلیون بر ایشان
براشتفند (این عدد را که قبول دارید خودتان اعلام کردید) در یک انتخابات
احساسی که من در نشریات مکرر و وبلاگ ها بارها بر احساسی بودنش تاکید
کردم  چون هم قشر پیروز و هم قشر غیر پیروز (در انتخابات کسی شکست نمیخورد
چون مهم انتخاب کردن است نه انتخاب شدن) بر پایه احساسات وارد عمل شدن و
به یقین آن توده ده میلیونی که در انتخابات (ازهر جناحی) حاکم نبود باید
احساسات ضربه خورده خود را جبران کند و این شد که جنبش اغتشاش سبز رنگ
گرفت ... نمی دانم از این پس چه میشود ولی آنچه که انتظارش را دارم عدم
اجازه پرسیدن و سئوال کردن ازجناب آقای احمدی نژاد را  همچنان باقی گذاشته
اند  سئوال از کسی که خود را پشت رهبر پنهان کرده  (ذوب در ولایت گشته) و
به خاطر همین تمام نقدها و سئوالها و توهین های که به ایشان وارد میشود به
مردی تنها پیری زحمت کش و پدری مهربان میخورد که نمی خواهد در ایران
اسلامی هیچ جناحی سرخورده شود و این است که من شرمنده ایشان می شود شرمنده
سپیدی مویش شرمنده رفتارش ای کاش ذوب شدگان در ایشان نیز اندکی چنین به
فکر خجالتی می رسیدند
سرآنجام جنبش سبز که مشخص است
سرآنجام فریاد و سئوال و نقد چه خواهد شد زین پس ؟؟؟

این بخش خصوصی است و مربوط به دوستانی که در مورد ما می نویسند ...


و اما در مورد صحبت های دوستان که ابراز محبت کرده اند


در مورد صحبت های که از کینه بر می آید یا بازی بچه گانه است کاری ندارم ولی در پاسخ بزرگوارانی که به ما لطف دارند ...

در مورد تعداد و تکثر وبلاگ ها کاری ندارم و اتفاقا خوشحال نیز هستم که
آنان که می نویسند بسیار هستند ولی آنچه که در این وادی دارای حرمت است
قلم است نه کپی کردن پس اگر وقت گذاشته و نوشته اید حرمت دارد حال برای هر
چه قلم زده باشید ولی اگر فقط وقت خود را به کپی کردن تلف کرده باشید و در
پایان مسابقه ای طراحی کنید و به کسی که بیشتر از همه کپی کرده عنوان
برنده اصداق کنید و او را موفق بخوانید نه برای من بلکه برای همه خنده دار
است ... بودن در فضای مجازی هم تنها زمانی دارای حرمت است که وقت به
مطالعه گذاشته باشید به کنجکاوی به شنیدن صداهای متفاوت همیشه آنکه بسیار
فریاد زده دانا تر نیست گاهی شنیدن هم لازم است

عزیزان در مورد آن فضای کاری خدمت شما عرض می کنم اگر روزی بخواهم آنچه
را که می دانم و شما نمی دانید را بازگو کنم  حتما از نامی که بر آن مکان
گذاشته اند خجالت می کشید از شایعه های که برای هر کسی (فرقی نمی کند
دانشجو یا مسئول) می سازند از ترویج شایعه فساد مالی برای آقای ... شایعه
فساد اخلاقی  برای ... مکرر هم شاهد این شایعه های بی پایه و اساس بوده ام
و هر بار که میشنوم خنده ام می گیرد ... زخم ها بسیار است که اگر روزی سر باز کنند فریاد خواهند زد که چه گذشته بر ما ...

حال با دلسوزی تمام به دور از آنکه از سابقه و تجربیات خودم چیزی بگویم
برای شما ، نصیحت می کنم و شما هم با همان شور جوانی که در مقابل هر
نصیحتی قرار می گیرد فریاد تضاد و استقلال می زنید شما خوشحال که در مقابل
یک مرد خسته قرار گرفته اید و من غمگین که شاید شمارا قبل از آنکه به
اتفاقی دچار شوید نمی توانم آگاه کنم ... شما شاد که جواب مرا می دهید و
من ناراحت که چرا مرا قبل از انکه روبروی خود ببینید در کنار خود نمی
بینید و یا پشتیبان خود ... البته خیلی ازدوستان نزدیک من در آن فضای کاری
این را نمی خواهند دوستانی که شما آنهارا نمی بینید و من حضور انها را
احساس میکنم ... دوستانی که فهمیدن برایشان تلخ است مسموم است آگاهی را
تمسخر میکنند به انزوا می کشانند فضارا گلآلود می کنند که نفهمید چه می
گذرد و از چه کسی زخم میخورید

وقتی از نان می گویم .. آنچه است که شمارا مجبور به نوشتن
میکند اگر حقیقت است که شمارا مجبوربه نوشتن می کند حتی اگر این حقیقت
تنها به ذهن شما درست باشد قابل احترام است ولی اگر نوشتن برای خالی نبودن
است برای نوشتن است برای گزارش ارائه دادن است آنوقت نان هم معنایش فرق می
کند خوشبختانه هیچ کدام از وبلاگ های من در هیچ سرویسی در لیست گزارشها و
وبلاگ های ثبت شده دوستان نیست ... و این مایه خوشحالی من است که من
همچنان برای خودم میینویسم از دلسوزی می نویسم از پشت عینک ته استکانی
پیرمردی که چشمش از بس رنج های متفاوت دیده از پس گریسته عینک برچشم زده
عینکی ته استکانی با قاپی کهنه ... نه برای دکور ... فقط برای اینکه چشمش
چاقوی که میوه را پوست میکند از چاقوی بزرگ آشپزخانه سوا کند ...

ولی ای عزیزان ...


بدانید دانشجو بودن یعنی آگاهی ... و آگاهی همیشه دفاع کورکورانه نیست
، دفاع از اشخاص نیست دفاع از ارزش هاست ... نهادینه کردن ارزشهاست ...
تلاش برای ارزشهاست

بدانید دانشجو بازیچه نمی شود (جیره خور نمیشود) دانشجو آزادانه فکر می
کند آزادانه می خواند و آزاد بیان می کند آنچه را که در ذهنش می گذرد ...


بدانید  اگر من را این بنده حقیر را زمین بزنید هیچ چیز نمی گیرد چون
من زمین خورده ام قبل از طلوع شما ما غروب کرده ایم ... ولی اگر شما زمین
خورید اگر هزاران نفر بخندند من آن کسی هستم که افسوس میخورم
+ نوشته شده در  جمعه 88/10/18ساعت  6:19 صبح  توسط komail  |  نظر

به نام قلم انچه که خداوند به حرمت نوشتن به آن سوگند میخورد

روزها بود که میخواستم از تاب سیاست بیرون بیایم و چند خطی از خودم بنویسم و یار دیرینه ام

"قلم" . به جمله بالا خوب دقت کنید خداوند در سوره ن وقلم سوگند میخورد به قلم و هر آنچه می

نویسید به دان معنا که چون قلم می نویسید به آن سوگند می خورد پس نوشته ها حرمت دارند 

چون بیان دیدگاهی هستند بیان اندیشه ای بیان فکری ...

 

باب اول این شد و باب دوم

***

این بحث رو برا یکی از دوستان عزیز و صمیمی ام مطرح کردم  و لازم دونستم به خیلی از دوستان دیگه هم بگم

یادش بخیر خیلی وقت پیشها یه فیلم شرقی دیدیم ؛ مضمون فیلم این بود که عده ای از مردانی که به مرگ

محکوم شده بودند رو برای یک ارتش سری عزام کردند به یک جزیره دور افتاده و هیچ کس از وجود آنها

اطلاع نداشت در این جزیره دو مربی با این نیروها برخورد میکردند مربی  اول قدیمی و باتجربه بود و

مربی  دومجوان . مربی  با تجربه بسیار سخت می گرفت بسیار بسیار سخت و خشن برخورد و مربی

جوان مهربان ... به هر حال بنا به دلیلی قرار شد این نیروها از بین بروند چون دیگر برای ارتش آن

کشور لازم نبودند هر کاری کردند نتونستند نیروی باتجربه رو راضی کنند این نیروهارو از بین ببره چون

میگفت اینها رو من بزرگ کردم باهاشون زندگی کردم ولی نیروی مهربان در همان کلام اول قبول کرد 

نتیجه اینکه این روزها شاید به خیلی از دوستان تذکر میدیم که مراقب صحبت هاشون باشند مسلمه که ما

در حد مربی نیستم و خیلی از این عزیزان بزرگوارتر هستند ولی داریم می بینم که مربی ها بیرون گود

ایستادند و شما مردم عوام رو به بازی گرفتند بازی احساس و اولین قربانی های این بازی هم شما هستید

چون تیغ دست شماست و شما در میدان هستید واگر لازمه باشه از اولین کسی که مایه میگذارند شما

هستید حالا یا با عنوان اغتشاشگر و مخل نظم یا به عنوان متحجر و لباس شخصی ... حرفهای مارو می

تونید دال بر دلسوزی بزارید و میتونید از ما دلخور بشید برای ما مهم عاقبت شماست که قربانی  "آقایون"

نشید 

***

باب آخر

مارا به رخت و چوب شبانی فریفته اند

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

از افکار بسته متنفرم از افکاری که حرفهای یک نفر رو قلقله میکنه و اونو خدای خودش میکنه افکار

کسانی که فقط یک حزب و یک جناح را مثل پیغمبر بالا می برند همیشه سعی کرده ام سخنان مخالف را هم

بشنوم و آزادانه تصمیم بگیرم سعی کرده ام به دور از هر گونه جانب داری تصمیم بگیرم 

آخر "من هنوز جیره خور کسی نیستم"

ولی این افکار گویا دردسر ساز شده امروز به جمع دوستانی رفتم که ادعای عبادت آنها عرش رو

میلرزونه از قضا متوجه شدم که این دوستان نشستن و با تمام توان شروع به صفحه گذاشتن کردن و

ساختن افکاری پوچ  و مضحرک هرچند این دوستان به کذب بودن ادعای خود آگاه هستند و فقط به نیت

گفتن میگویند "چون نان ابروی  مردم را میخوردند" البته دوستان بسیار نزدیکتر و افضل تر از ما نیز به

این وادی دچار شده اند دوستانی که تمام سعی خود را برای اتلای آن مجموعه میکنند ولی به محض دیدن

کوچکترین شبه ای حرفها شروع میشود

بیشتر از این توضیح دادن با حرمت قلم بازی کردند

و اما سخنم با این دوستان

آیه ای هست در قران که می فرمایید ضرر و زیان منافقان بیشتر از کفار است

ان معلم شهید می فرماید برای پایمال کردن حق لازم نیست به او حمله کنید کافیست از او بد دفاع کنید

شما که می بینید دوستانی یا بر حسب وظیفه یا بر حسب تکلیف و یا حداقل برای حلال کردن لقمه نانی که

به خانواده خود می دهند به تلاش می پردازند چرا اینکار هارا میکنید

حسادت است چون شما تلاش نمی کنید و میترسید به شما ایرادی وارد شود

یا نه فطرت شماست فطرتی که بر حسب وظیفه است

دست بردارید به خدا باز گردید باور کنید نماز که بر ابروی مومنی بنا شده باشد به کف زمین هم نمی رسد (!)

شاید روزی حرفهای رو نوشتم که قلم هم از خجالتش آب شد ولی امروز آن روز نیست


+ نوشته شده در  دوشنبه 88/10/14ساعت  8:33 عصر  توسط komail  |  نظر
<   <<   6   7   8      >